سیگار لبانم را می سوزاند...
.رقص دود در هوا و
ذهن من با هزاران علامت سوال !
ضربه های محکم ..
.پک های عمیق سیگار....
و تصور عمیق عشق!
بیراهه ها خاکی اند و راه ها دراز و طولانی و طاقت فرسا
.بیزار از این همه تضاد و ریا ..
چهره های رنگارنگ .
.ماسک هایی که اشتباهی زده شده اند..
دنیای پوچ و بی معنی ..
شعار های تو خالی ...ادم های دو رو ...
.اتاق دور سرم می چرخد و من حتی مغزم تهی شده از هر چه که آزارم می دهد !
بوسه ایی می زنم بر بازوانم و غرق می شوم در خودم و خووووودم و خووودم !
هیچ کس مهم نیست ..مهم من هستم واین فکر کهنه که شعار میدهد اما کهنه تر میشود .
.لباسی نو بر تن میکنم ..زیبایی ام را صد چندان میکنم ..و نگاهی عاشقانه به خودم می اندازم..لیاقتم
بالا تر از این است که خود را در دام عشق او اسیر کنم ..بگذار همچنان گرفتارم بماند...
سلام عزیزم خوبی؟؟؟؟
نمیدونم چی بگم این جملات واقعا نیاز به فکر داره
ما واسه چی زنده ایم !!!!!واسه خودمون !!!!زندگی بدون دیگران معنی نداره !!!ولی خسته ام از زندگی از یکنواختی اش از تنهایی
دوستت دارم گلم بوووووووووس بوووووووووووس
:((
سلام کجایی آخه تو؟
هان؟
سلام
خوبی عزیزم.
لیاقتت بیشتر از ایناست.
مهم تویی و وجودت
خیلی زیبا نوشته بودی
بوس بوس
سلام
خوبی؟
فکر کنم به نارسیسیم رسیدی با این آپت. :دی
با اجازه لینکت کردم.
فعلا...
نارسیسم مگه بده ؟؟!
سلام.
نمی دونم شعر بود یا دلنوشت. و ضمنا صادقانه بهت می گم که معنیش رو کامل متوجه نشدم.
فقط می تونم بگم همینجوری به دلم نشست. به دلیلی که خودمم نمی دونم.
بازم میام. تو هم بیا. می بینمت...
صادقانه بهت میگم خوشحالم که متوجه نشدی !!!
قشنگ می نویسی!
نهههههههههه اسم من شروین بودا بالا اشتباه زدم.
خودم!
قشنگ بود
...
منم آپم بیای خوشحال میشم
سلام
آفرین به تو که غدر خودتو میدونی.
نزار هر کی از راه میرسه ... (بیخیال)
موفق باشی
همین که به یاد دوستتی ممنون !
گرچه میدونم نمی یای جوابتو بخونی !!
ابتین هیچ وقت دل مرده نمی شه !
سلام سولی جونم
وبلاگت رو الان گذاشتم تو فیوریتم سر وقت خوشگل توی وبلاگم لینکش می کنم
--------------------------------------------------------------------
برای متنت :
و عشق را اندوه من به زنجیر کشید شعر پرواز نگاه من دور تز از اینها خواهد رفت و تو خواهی دید
( الان واسم مینویسی : شعار شعار شعار { نیشخند})
چی شعار نیس عزیزم ؟
درسته عزیزم فقط خودخودت مهمی!
وهمون طور که ملتفت هستی همه آدما بیشعورند مگه اینکه عکسشون ثابت شه!!!
عکسشونم ثابت میشه :))
مثل همیشه زیبا اما خاکستری! سلی خودت سبزی نه؟
فدات
سبز ؟؟؟
اره بابا !
سبزه سبزم ریشه دارم !!
عادتمان دده اند. عادت می کنیم به چیزهایی که روزی مایه ی تعجب بودن، کاش بچه بودیم.کسی که به هیچ چیز این دنیا عادت نکرده مطئنا جز بچه نم تونه باشه!!!
سلام سلی جان
خوبی؟
من معمولا جواب همه ی نظرات رو همونجا می دم گفتم چون دفعه ی اوله اشکال نداره بیام اینجام یه چیزایی بگم
من در مورد این مکتب اظهار نظر نمی کنم ولی یا من تو رو عوض می کنم یا تو منو.چون من بر عکس تو عاشق همه هستم به جز خودم.
من که می گم من تو رو عوض می کنم.
تو چی می گی؟!
فعلا...
من میگم اول عاشق خودت باش !
سلام عزیزم.ممنون که سر زدی. میدونی این سئوالی که تو کردی توی ذهن خودم هم هست به خاطر همین میگم تا ته همه ی غضیه رو باید دنبال میکردم تا مبهم نباشه چیزی برام.
زیبا بود شعرت.
شعر؟؟؟؟؟
همون !
تیکه ی جنگ عالییییی بود!:))
ولی من بیشتر دلم میخواد یه سیل رو از نزدیک ببینم!D:
ولی من دلم میخواد جنگ جهانی شه..
هممون بمیریم!
تازه شاید خدا خواست و شهید شدیم :))
والا :دی
میدونستم و خوشحالم که ه ه .... اخه نوشته هات آدم رو نگران میکنه !
من کلا ادم پیچش داری ام :))
تو نگران نباش عزیزم :)
راستی چرا تو وبلاگ تو کامنتدونی نداره ؟؟
به نظر من کسی گرفتارت نمیماند، اگر کسی تو را دوست دارد، بُعدِ دوست داشتنی ـی از خود را در وجود تو دیده، تو خودت را دوست داری، زمانی که از کسی متنفری از قسمتی از درونِ خودت بیزاری و زمانی که حالت از خودت به هم میخورد بُعدِ چندشناکی از خود را در آینه ی دیگران که در واقع بخشی از درون تو هستن رو دیدی.
و زمانی که این به "به نظر من" رو تو بگی، همه چیز همونیه که تو میگی، و همون اتفاقی میافته که تو فکر میکنی.
در پوچی دنیا شکی نیست، امیدوارم که با خوندن نیچه و امثالهم به این نتیجه نرسیده باشی، بلکه خودت درکش کرده باشی.
هی من واقعن دوس داشتم نوشته هاتو.
نوشته ی دختر عمه ی عزیزتم خیلی قشنگ بود و نقاشی اون پست تو مایه های نقاشیایِ بیکن بود ولی دقیقن یادم نیس مال کیه، اونم خیلی دوس دارم.
توی پست "ذهن من"، " F u c k " رو اینطوری با فاصله بنویس که فـ ـیـ ـلـ ـتر نشی سلی جان.
ممنون که وقت گذاشتی برای کامنتت ..
چند بار خوندم ..هنوز کامل نفهمیدم ولی خوشم اومد...
پوچی دنیا ؟؟؟
فک کنم همه ادما به این نتیجه رسیدن ولی به رو خودشون نمی یارن !
با فاصله نوشتم...
میرم میبینم..
بازم ممنون..
احمق خوبه، هممون احمقیم، تمام انسانها دیوانه اند...
مگه اینکه عکسش ثابت شه !:):دی
من کامنتاتم خوندم، کامنت وحید جالبه! اما بیشتر شبیه علاقه به شروع ِ یک هیجانِ کوچک در زندگی یک نواخته! یک علاقه ی بچه گانه.
مشکل دقیقن اینه که همه میخوان افرادِ مقابلشون رو عوض کنن!
هر راه، برای هرکس درسته.
درست و غلطی وجود نداره کـــُلـــَن.
معذرت میخوام از وحید جان اگر حرفم ناراحت کننده بود براش.
هر راه، برای هرکس درسته.
درست و غلطی وجود نداره کـــُلـــَن.
از این خوشمان آمد...
ممنون ژیلت
سلام
خوبی؟
نه ژیلتـ جان اصلا ناراحت نشدم.
خوبه که همه چیز رو تحلیل می کنی.
به نظر من دنیا خیلی قشنگه.همون جور که هست خیلی قشنگه.لازم نیست دنیا رو عوض کنیم تا ازش لذت ببریم.کافیه که نگاهمون رو به دنیا عوض کنیم و ازش لذت ببریم.
الان که این جملات رو بررسی کنی فکر کنم به فردی برسی که دوشخصیتیه! :دی
ولی در گذشته احساس می کردم می تونم دنیا رو نجات بدم و همه چیز رو عوض کنم ولی وقتی می بینم که در توانم نیست با جملات بالا خیلی زود آروم می شم.
سلی جان از نصیحت شما هم ممنونم.
فعلا...
دنیا قشنگه ؟!؟!؟!
اینم نظریه :)
ایشالله قشنگ تر بشه :دی
خواهش...
فعلا
سلام سلی جان
خوبی خانومی
دیر به دیر میام ولی میام حتما و میخوانم هرکدومو که نخوندم..دلم نمیاد نوشته هاتو از دست بدم..میدونی چرا؟...چون سلی الان یه نمونه س از حنانه ی دیروز...کارو...وقتی اسمش رو خوندم اینجا دلم تنگ شد برا کتابام...یادش به خیر...دلم برا اندیشه م تنگ شده..خیلی...برا اولین اندیشه های کپک زده ای که زدم...هنوزم گاهی میشینیم نوشته هام رو تو ارشیوم میخونم...سلی وقتی میام اینجا حنانه داره اینورا داد میزنه...نوشته هات رو دوس دارم خیلی....این سبک جدید وبلاگ جدیدت....به ضم خودمم میفهممشون رو...یه کلمه شاهکار کردی تو این دوره...اما یه ارزو دارم این وسط برات...یه خواسته...نزار به جایی برسی که من رسیدم سلی..اینو جدی میگم...این اندیشه رم حذف میکنم زود....چون هیچی نیست.چیزی نشد که قبلا بود و پاکش کردم ..یه جور بودم یه جور تر شدم امشب که!!!...بعد مدتها یه وبلاگ اومدم اونم وبلاگ تو...چن ماهی میشدا وبلاگ و کامنت نبود جزئی ازم....خوشحالم...برا یه چیز خاص که نوشته های توام جزئی از اونیه که تو بدست اوردنش کمکم کرد...مرسی خانوم گل....مواظب خودت باش در پناه حق
سلااااااااااااااااااااامم
ببین کی اومده ؟خوبی حنانه؟؟دلم بشتم رات تنگ شده بود...همین الان داشتم به دوستای قدیمی ام فک میکردم ..کجایی تو دخترررر؟؟؟
خوشحالم که تو خوشت اومده از نوشته هام...یعنی من الان حنانه ام ؟؟:)
حذف نکن ! حذف نکن !حنانه جون من حذف نکن :)
اون وخ ما از کجا پیدات کنیم ؟
بیام بزنمت....
بازم میای اینورا ؟؟:(
سلام اولین بارمه که اومدم خودت میدونی نظر دادن برام سخته ...منم با تو موافقم ما تنهاییم
.......................................................................
هر صبح که چشمانم را بر خورشید تاریک شهر باز میکنم از نو زندگی دروغین من شروع میشود جلوی ایینه می ایستم و دستانم را بر سینه ی شفاف او میکشم ......امروز هم به ناچار ماسک چرکین ادمیت را بر چهرهی تنهایم می گزارم....چگونه سکوت تلخ دلم را فریاد بزنم کاش می فهمیدند من...من نیستم
سلی مطمئنم تو میفهمی....
سلام دوست عزیز
شرمنده شدم از این همه لطفی که گونی، گونی به فرق سر اینجانب کوفتید. و به شدت خوشحالم از اینکه از اراجیف ما خوشتان آمد.
شاد و سلامت باشید دوست من
salam
are man dost reza moshtagh hastam vebam ke hich taghiri nakarde hamone
merc ke sar zadid
bedrod
بابا سلی !
فکر نمی کردم اهل این طور نوشته ها باشی...!
خیلی قشنگ نوشته بودی..
فقط یه چیزی..
خوبه که آدم برا خودش ارزش قائل بشه اما اگه زیادی بشه...
با این جملهات خیلی حال کردم"بگذار همچنان گرفتارم بماند" !
خیلی شیطونیاا !
سلام. وسطهای نوشتت فکر کردم شرح حال یک معتاده! فکر منم خلافه! امیدی تازه. جالب بود. من آپ کردم. در مورد انتخابات. صمیمانه منتظر شما هستم.
کودوم بالا؟! جنگ رو میگی؟!
اگه اونه که گفته بودی که جنگ بشه و تنوع من هم گفتم خوشم اومد از مدل تنوعت، جالب بود و به نوعی واسه ی خودش جدید!!!!
سلام
خوبی ؟
باحال بود
.
وبلاگ منم آپدیته
با عکس هایی از بانو سوسانو و بانو سویا و بانو یوها و بانو یومیول و تمام بانوهای جومونگ :d
خیلی خفن و جالبه!!!
حتما بیای ،من منتظرم
به اینجا هم یه سری بزن
http://www.iranpix.blogfa.com/post-67.aspx
حوصلی آپ کردن ندارم سلی جان، خیلی وخته./.
خوشحالم ازینکه یاد دوستات انداختمت.
و خوشحال نیستم از اینکه بغضت گرفته.
اینجا رو جدی نگیر عزیزم.
من سر حرفم هستم
دنیا خیلی قشنگه
صبر کن چند وقت دیگه آپ می کنم بهت نشون می دم که نظریه ی خوبی رو ارائه کرده بودم.
فعلا...
راستی منو از لینک هات پاک کردی!!!!!!!!
فکر نمی کردم ازم ناراحت بشی!!!!!!!!!
سلام
خوبی؟
همون طور که قول داده بودم آپ کردم.البته توقع ندارم بیای الان بخونیش چون می دونم درگیر امتحان ها هستی و وقت نداری.
فعلا...
سنجاقک گفت : « درسته... ما زبون اونا رو نمی فهمیم...»
و ادامه داد : « همون طوری که اونا هم زبون ما رو نمی فهمن...»
سنجاقک پرواز کرد ... سنجاقک هم به دنبالش پرواز کرد ...
...
سنجاقک گفت : « اونا هم عاشق میشن؟»
سنجاقک جواب داد :« فکر می کنم ... »
...
« اونا چی دارن به هم می گن؟ »
« نمی دونم... من که زبون سنجاقکا رو بلد نیستم عزیزم »
« خیلی خوشگلن مگه نه؟ »
«احتمالآ »
...
سنجاقک پرسید: «چرا آدما عاشق میشن؟»
«احتمالآ به همون دلیلی که سنجاقکا عاشق میشن... »
«خب، چرا بعد از اینکه عاشق شدن از هم جدا میشن؟ »
«شاید چون سنجاقک نیستن ... »
«اگه تو یه آدم بودی، هیچوقت از من جدا میشدی؟»
«من هیچوقت نمیخوام آدم باشم...»
...
«به نظرت سنجاقکا هم عاشق میشن؟ »
« فکر نمیکنم...»
«تو اگه یه سنجاقک بودی عاشق من میشدی؟»
« اگه پیدات می کردم، حتمآ! »
...
«چرا آدما از هم جدا میشن؟»
«خوب شاید چون از هم خسته میشن... شاید چون فکر می کنن ممکنه آدم بهتری هم باشه...»
«و اگه آدم بهتری باشه...؟»
«خوب احتمالآ میرن عاشق اون میشن.»
«تو دوست داشتی آدم می بودی؟»
«نه مسلمآ... آدما بیشتر از سنجاقکا زندگی میکنن اما نه لزومآ بهتر»
«منم دوست ندارم آدم باشم...»
...
«هیچ وقت فکر کردی زندگی سنجاقکا چهقدر با مزهس؟»
«نه عزیزم، من کاری به کار سنجاقکا ندارم!»
«یعنی چی؟»
«... یعنی این که زندگی آدما و سنجاقکا از هم جداس »
...
«نگاه کن، آدما میتونن همدیگرو بغل کنن، یا حتی ببوسن، اما سنجاقکا باید فقط پرواز کنن...»
«شاید به خاطر همینه که آدما از هم جدا میشن... اما سنجاقکا با پرواز کردنشون به هم می فهمونن که همدیگرو دوست دارن»
«اما این حس برای آدما سریعتر منتقل میشه...»
«فکر می کنم، به همین خاطره که زودتر هم فراموش میشه»
«بیا هیچ وقت سعی نکنیم آدم باشیم... من دوست دارم همیشه پیشت باشم حتی اگه تو کاری بهجز پرواز کردن بلد نباشی... حتی اگه هیچوقت نتونم بغلت کنم یا ببوسمت ...»
«...»
«دلم برای آدما می سوزه...»
...
«چه قد اون دو تا قشنگ پرواز می کنن. مگه نه؟»
«...مممم... دلم برای سنجاقکا می سوزه... هیچ وقت نمی تونن دستشون رو بندازن دور گردن کسی که دوستش دارن و بغل مردابی که دوستش دارن بشینن و از عشقشون لذت ببرن..»
«طفلکیا خیلی قشنگ پرواز می کنن... اگه آدم بودن آدمای جالبی میشدن...»
...
«منم هیچ وقت نمیخوام آدم باشم... با اینکه ممکنه تا آخر عمرم نتونم حتی یه بار هم دستم و بندازم دور گردنت و لب مرداب بشینیم و سرم رو بذارم رو پات... اما باز ترجیح میدم هیچ وقت ازت جدا نشم...»
«... آدما هم از عشقشون لذت می برن؟»
«مسلمآ آره»
«حتی بیشتر از سنجاقکا؟»
«فکر نمیکنم... شاید چون اونا هیچ وقت سنجاقک نبودن... همون جوری که ما تا حالا آدم نبودیم...»
«اگه یه بار یه سنجاقک بهتر بیاد تو ایم مرداب، باز تو عاشق من باقی میمونی؟»
«مسلمآ آره... من یه سنجاقکم که دوست دارم برای یه هم که شده عاشق یه سنجاقک دیگه باشم و بعر از اون فقط برای اون پرواز کنم نه برای کس دیگهای... دوست دارم همیشه برای سنجاقکی که دوستش دارم پرواز کنم تا بهش نشون برم که دوستش دارم و از بودنش لذت میبرم»
«تو سنجاقک خوبی هستی... دوست دارم.»
...
«فکر کن اگه خدا ما رو سنجاقک می کرد چه جوری میشد؟»
«خوب اونجوری باید تخم می ذاشتیم تا بچه دار بشیم!»
«بی مزه... من جدی پرسیدم...»
«نمیدونم... سؤالات ...ممم....! من هیچ وقت سعی نکردم سنجاقک باشم چون دوست ندارم از صبح تا شب یه گوشه بشینم یا هی این ور اون ور بپرم... واقعآ کار خسته کنندهاییه!»
...
سنجاقک پرواز می کند... سنجاقک هم به دنبالش پرواز می کند...
سنجاقک می گوید: «...» و سنجاقک روی هوا می چرخد... احساس خوبی دارد...
سنجاقک می پرسد : «...؟»
«...»
«مرسی به خاطر همه چیز...تو سنجاقک مهربونی هستی...»
«تو هم ...»
و بار چرخی می زند...
«هیچ وقت فکر کردی ...»
«من هیچ وقت به هیچ چیز فکر نکردم...»
«چرا؟»
«چون نمی خواستم شبیه آدما باشم... اونا همهش فکر می کنن، آخرشم کاری رو میکنن که بدون فکر کردن هم میشد انجام داد! اونا فکر می کنن بعد از فکراشون به نتیجههای بهتری میرسن، اما همیشه بهتر، بهتر نیست...»
«الآن نمی فهمم... بعدآ بهش فکر می کنم...»
«نه هیچ وقت بهش فکر نکن... هیچ وقت سعی نکن مثل آدما باشی»
و در سکوت مدتی رو به روی هم در هوا معلق می مانند...
...
«عجب سنجاقکای جالبی... ببین رو هوا وایسادن و به هم زل زدن...»
«میشه دست از این سنجاقک بازیت ور داری؟ اخه مگه تو سنجاقک شناسی؟! »
«ببین، جدی قشنگ نیستن؟»
«واقعآ کمکم داره حالم از این سنجاقکای تو به هم می خوره»
....
«دوست دارم مال من باشی ... نه مال هیچ کس دیگه... دوست دارم هر دقت تونستم بیام پیشت پرواز کنم ... بعد کلی به پروازت گوش بدم ... خیلی قشنگ پرواز می کنی...»
«تو هم خیلی قشنگ پرواز می کنی... بهتر از تموم سنجاقکایی که تا حالا دیدم... تو بهترین سنجاقک این برکه هستی... بهترین سنجاقک تمام دنیا...!»
«اما تو که تمام دنیا رو ندیدی؟»
«درسته ولی تمام دنیای خودمو که دیدم... دنیای من از این به بعد فقط تو هستی... و خوب مسلمآ بهترین هم هستی...»
«و اگه سنجاقک دیگهای بیاد؟»
«هیچ سنجاقک دیگهای تو دنیای من نمییاد...»
«دوستت دارم تو سنجاقک مهربونی هستی... خیلی مهربون ... »
«...»
در سکوت مدتی پرواز کردند...
«ببین چه قد قشنگ می چرخن»
«لعنتی... حتمآ باید اینجوری بکشـــ...» (یک ضربه محکم با کتاب)«...ـمشون تا خیالت راحت بشه؟»
«تو... تو.... تو خیلی بی اخساسی...»
و از مرداب دور شد.
«صبر کن... من منظوری نداشتم نمی خواستم بکشمش... ببین من می خواستم فقط از اونجا دور بشن... باور کن....»
...
سنجاقک روی هوا ثابت مانده بود و به بالهای له شدهی سنجاقک که از زیر کتاب بیرون زده بود نگاه میکرد. فکر کرد که چرا قدرت آن را نداشته که از او دفاع کند... چرا او آدم نبوده تا بتواند...
حس کرد سبک شده است... حس کرد هیچ وقت زنده نبوده است... چون دوباره دنیای او خالی شده بود...
باران شدیدی شروع به باریدن گرفت... ولی او آنقدر آنجا ماند تا زیر دانههای تگرگ جان داد...
پسر جوان برگشت... زیر لب بد وبیراه می گفت و سریعآ وسایل را جمع میکرد... با برداشتن کتاب، چشمش به سنجاقکهای مرده افتاد و با کفشش آن ها را له کرد و داخل دریاچه انداخت...
سلام عزیز دلم ببخشید یه کم طولانی بود چون خوشم اومد ازش برات نوشتم امیدوارم که خوشت بیاد . بعضی وقتها میام اینجا رو میخونم ولی تا حالا چیزی نگذاشته بودم .
همیشه نمیشه خود خود بود...یه وقتها زور زندگی از خود آدم بیشتره
سلام سلی
خوب نیستم سلی
بی حالم سلی
مثل قبل نیستم سلی
جیغ دارم سلی
تو چطوری سلی؟
کجایی تو سلی؟
خوش میگذره سلی؟
چه خبرا سلی؟
:( خفه شدم سلی
سلام
ممنون که سر زدی.
حتمن بخون
سلام سلی جون
خوبی خانوم گل گلی؟
گفته بودم که میام و اومدم!!!
خوشی خانومی؟...نوشته هات که محشره....اره خودمو پیدا کردم تو نوشته ها...یاد وبلاگ خودم افتادم نوشته های خودم...وای که عجب روزای بود سلی نه؟!
یادش بخیر!!!
حذفش کردم...شاید بعد یه مدت سکوت تونستم از نو شروع کنم مثل اندیشه های کپک زده اولی...مثل روزا..خدارو چه دیدی شاید هم دیگه هیچ وقت نتونستم بنویسم...فعلا که تعطیلم!!!
سلی میدونی چیه؟ محشری با این تغییر!
مواظب خودت باش..دفعه بعد اپش کن خانومی تنبل...بازم میام..تا بعد
بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام! خوفی؟!
بابا دلمون وا۳ نوشته هات تنگیده بیا دیگه ه دق مرگ شدیم انقد هی اومدیم دیدیم نیستی ای بابا ا ا ا راستی سلی جان کامنت دونی! وبمم تو پست اول هست قالب رو دستکاری کردم یه خورده خرابکاری شده ! شما ببخشید نوشتن رو خیلی وقته گذاشتم کنار (آخه مثل تو که خواننده نداشتم) ولی اگه سر بزنی خیلی خوشحال میشم یعنی مایه ی افتخاره که قلم شیوای شما وا۳ ما هم یه چی بنوی۳
راستی این شعر رو قبلا ندیدم ولی به نظرت این آخرش یه میم جانیفتاده؟ :
پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی
تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی
تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی
کنون من هم به دنیا بی نشان بود
واقعا که راس گفتی:((سبز شدن خیلی مزخرفه !
یعنی همرنگ بقیه شدن !)) مخصوصا اگه مچ دستمون سبز بشه !!!!!!!!!! ها ها
سلام...من همینجام....فقط حس نوشتن ندارم...یعنی وقتش رو هم ندارم...ولی به همه سر ممیزنم
درضمن قشنگ بوود:D
بالاخره آپ می کنییم! حس نوشتنم دوباره برگشته
سلام
این وحید آرینوس چس ننه
ازون سوسکای کثیف روزگاره
یه خوک بیکارکثیف اون نمیتونه دست ازین دراز نویساش برداره
وحید آرینوس
بوزینه ای گریخته ازباغ وحش
dod2jt <a href="http://dwuvhuycmdel.com/">dwuvhuycmdel</a>, [url=http://xhdtisbbvndl.com/]xhdtisbbvndl[/url], [link=http://quqgsaihigrz.com/]quqgsaihigrz[/link], http://eztnxdgapthw.com/
does valium help with opiate addiction and valium pain and diazapan is valium and valium and domestic pharmacies and valium info
next day tramadol and tramadol medicine and ingredients in tramadol and tramadol and hydrocodone and buy tramadol cod
ambien truth serum and help for ambien addiction and addiction to ambien and ambien and alcohol and hair loss and ambien
soma underwear and what is the medication soma and order soma order and soma smoothie es and soma yoga